عاشقانه می نویسم که بفهمی بانو. امروز دیدمت, بعد سه ماه. فکر می کردم پس میافتم, نشد شکر خدا!
حتی نمی توانم سلامی بگویم که هیچ گاه جواب سلامم را ندادی, چرا؟ نمیدانم . از هر چه بگذریم بانو غرورت چیز دیگریست. به چه می نازی نمی دانم. کاش میدانستم.
امروز دیدمت بعد سه ماه. هنوز از نگاهت تحقیر میبارد, هنوز جسارتم را نبخشیده ای بانو, این را خوب از چشمانت می فهمم. ملالی نیست بانو, اما گلایه ای دارم: با همه خوبی ولی با من چنین بی رحمانه چرایی نمی دانم!
حتی یک بار نشد حرفهایم را گوش کنی, چرا؟ باز نمی دانم.
ملالی نیست بانو. فقط نمی دانم چه گونه این سه سال را تحمل کنم, کم نیست! کاش می رفتی همان شهرتان.
دوباره حالم بد شد, تمام میکنم.
خوش باشی بانو.
سلام سوینج جیم
نچه ده نه جوابسیز سورو سوروپسان کی منده جواب تاپامامیشام و فکر ایدیرم کی جوابی دا یوخدو.
ساغ سلامت قال.
ای بابا. بسوزد پدر عاشقی