-
همین
چهارشنبه 24 مهرماه سال 1387 15:25
از یادم رفته ای و این رفتن را بازگشتی نیست
-
یک شعر
جمعه 12 مهرماه سال 1387 11:59
آن گاه که خوشتراش ترین تن ها را به سکهی سیمی توان خرید مرا دریغا دریغ هنگامی که به کیمیای عشق احساس نیاز میافتد همه آن دم است. «شاملو»
-
پول
چهارشنبه 10 مهرماه سال 1387 15:21
پارسال تابستون چند هفته ای کار کرده بودم, دو هفته ی آخرس عملگی بود. اما امسال تابستون نه. کار نکردم, مجبور بودم درس بخونم, کار نیمه وقت هم پیدا نکردم. البته یه چند تایی پیدا کردم همشون فکر می کردن بچه م و با روز سه چار تومن میام از صبح تا شب براشون کار می کنم. نمی دونم چرا همه فکر می کنن من بچه ام. شاید از بس قیافم...
-
تنهایی
چهارشنبه 10 مهرماه سال 1387 13:31
غیابت گستاخی شوم لحظه ها بود آن "نه" که گفتی زمان مردو ماند بر گورستان اندیشه هایم و من باز تنهایم تنهای تنها! بیا نگارم بیا و برایم پنجره ای بیاور اسیر نقب تنهایی ام بیا و برای من پنجره ای بیاور رو به امید و نشاط که اندوهم فزونی می کند و دلم آیه ی یاس میخواند0 بیا نگارم این آخرین حرف من است شاید دیگر فردا...
-
سلام بانو!
یکشنبه 7 مهرماه سال 1387 00:15
عاشقانه می نویسم که بفهمی بانو. امروز دیدمت, بعد سه ماه. فکر می کردم پس میافتم, نشد شکر خدا! حتی نمی توانم سلامی بگویم که هیچ گاه جواب سلامم را ندادی, چرا؟ نمیدانم . از هر چه بگذریم بانو غرورت چیز دیگریست. به چه می نازی نمی دانم. کاش میدانستم. امروز دیدمت بعد سه ماه. هنوز از نگاهت تحقیر میبارد, هنوز جسارتم را نبخشیده...
-
۲۱ سالمه!
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1387 20:55
امروز چهار شنبهس. چهار شنبهی پیش تولدم بود! بیست سالم تموم شد رفتم تو بیست و یک سالگی. هیچی نشدم ... درست اونجایی که باید به یه جایی می رسیدم رسیدم به هیچ! خیلی بده خیلی سخته. آدم می تونه هر دردی رو تحمل کنه اما این جور چیزا تحملش سخته. بچه که بودم فکر می کردم بیست سالم که بشه دیگه تکلیفم روشنه اما حالا ... ؟! حتی...
-
نا امیدی مزمن من
یکشنبه 31 شهریورماه سال 1387 11:33
- الان دنبال یه چیزی می گردم که یه کم راجع بهش بنویسم, داره نوشتنم می ریزه, می خوام یه کم حرف بالا بیارم تا ذهنم آروم شه,بلکه تونستم امشبو بخوابم. - هنوز دارم فکر می کنم(البته دارم موسیقی هم گوش میدم.) - یه چیزایی میاد به ذهنم, همیشه به طور ناخودآگاه معتقد بودم که کلا برای ما (حد اقل من و اطرافیانم و حدس می زنم برای...
-
بی خیالی
یکشنبه 31 شهریورماه سال 1387 11:32
....که دیگه خیالی برام نمونده, برای من هر چی بوده تموم شده. " امید " یه کلمه ی آزار دهنده س, که مجبور م می کنه خودمو بشکنم که آدمی چاره ای جز امید وار بودن نداره و گرنه اینجا ته خطه..... هنوز شروع نکرده رسیدیم ته خط, رسیدیم اونجایی که نباید.
-
درد زمان
یکشنبه 31 شهریورماه سال 1387 11:30
زمان مفهومی تکراری ست تکرار بدبختی ست و من راز ساعت ها را میدانم هر ساعت مخصوص دردی ست خاطره ای نا بخشودنی ست بزرگترین دردم - ساعت رفتنت- ساعت تنهایی ست.
-
خداحافظ
جمعه 29 شهریورماه سال 1387 18:00
اینک آخرین در انزوا را با شرم و کینه میبندم و شاید بگریم حتی روزنه ها را با جسارت تمام به روی نور میبندم و شاید بخندم شما که از عشقم تنها شرم ساریش را و از "من" تنها غرور شکستهام را میبینید شما که نمی بینیدم که چه می خواهم من, خودم را میخواهم و برای همیشه میمانم با خودم من نالهی درد خویشم شما تجسم...
-
Gitti Ah Gitti
یکشنبه 24 شهریورماه سال 1387 13:34
رفت.... شبم را غرق اندوه کرد چون پرنده ای زخمی پریدو رفت رندانه چشمان پر التماسم را سهمی از درد بخشید و رفت آه رفت.... دل به نغمه ها بستن بی فایده همه درها را به رویم بست و رفت دزدانه کوچ شب را خبر نداده عمری هنوز نزیسته رادزدیدو رفت آه رفت .... مثل یک رود بود شعری هنوز نسروده بود با نگاهی برای آخرین بار بریدو رفت آه...
-
ته خطم
شنبه 23 شهریورماه سال 1387 17:40
ته خطم..... من محکوم به درد خویشم من محکوم به انزوا من محکوم به حیات من محکوم به تحمل مرا بدینسان زیستن سخت دشوار است امّا مگر برای من حیاتی دیگر مقدر است؟
-
باران
پنجشنبه 21 شهریورماه سال 1387 17:12
دیروز صبح که مثل هر روز با حال گرفته از خواب بیدار شدم یه چیزی منو کشید پای پنجره ی نیم باز. بوی بارون بود، فهمیدم که هنوزم بعضی چیزا هستن که خوشحالم کنن! بیرون دانه های باران چون نت های سر به زیر ساز خوش کوک آسمان اندوه مرا تصنیف می کنند گویی سوگواران!
-
Edebiyyat
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1387 15:24
. . . .Edebiyyat Beni Düşün, Unutma Ay doğarken bir söğüdün ardından Göl yüzünde sisli bir esinti ile Akşamın göğsüne hüzün serperek Ve Yağmurdan geceye çiçekli perdeler çekerek Beni düşün, Beni düşün, UNUTMA En umarsız en umutsuz günümde Bağrına bir yumruk çökeldiğinde Ve dağların mazlum ateşi O güzelim saçlarına...
-
Men Ve Sevgi
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1387 14:57
. . .Men Ve Sevgi Sensiz ölerem dedim , Getdin de ölmedim , İndi bir sensizlik, Bir ölümsüzlük, Bir de heç başaramadığım özümsüzlük , Çürüdüm! Qayıt sevgilim . Düşlerim mezarlığında bi pencere , Açsam peşmanlıq , Açmasam yalnızlıq , Off Çürüdüm! Qayıt sevgilim . یادآوَری بانو ! عشقِ تو نه بازیْچه است، نه بَرگی...