امروز چهار شنبهس. چهار شنبهی پیش تولدم بود! بیست سالم تموم شد رفتم تو بیست و یک سالگی.
هیچی نشدم ...
درست اونجایی که باید به یه جایی می رسیدم رسیدم به هیچ! خیلی بده خیلی سخته. آدم می تونه هر دردی رو تحمل کنه اما این جور چیزا تحملش سخته.
بچه که بودم فکر می کردم بیست سالم که بشه دیگه تکلیفم روشنه اما حالا ... ؟! حتی نمی تونم
پول تو جیبی خودمو در بیارم. هر روز باید یه پولی از پدر بگیرم. با بی شرمی تمام. کی گفته درس خوندن خوبه, در بهترین حالتش میشین مثل من! یکی که درس می خونه باید یکی دیگه پشتش باشه وگرنه میشه مثل من!
پس لطفا درس نخوانید.
- الان دنبال یه چیزی می گردم که یه کم راجع بهش بنویسم, داره نوشتنم می ریزه, می خوام یه کم حرف بالا بیارم تا ذهنم آروم شه,بلکه تونستم امشبو بخوابم.
- هنوز دارم فکر می کنم(البته دارم موسیقی هم گوش میدم.)
- یه چیزایی میاد به ذهنم, همیشه به طور ناخودآگاه معتقد بودم که کلا برای ما (حد اقل من و اطرافیانم و حدس می زنم برای اغلب ایرانی ها) وضعیت به طور مزمنی در حال بدتر شدنه,انسان ناخودآگاه یه امید کاذبی به فردا داره. به اینکه وضعیت بهتر می شه اما در عمل همه چیز داره بدتر میشه و این یه تناقض اساسی برای ماس که کم کم خوردمون میکنه! امید ها و آرمان ها کم کم تبدیل به رویا می شن و آخر سر کابوسی که یه عذاب وجدان برامون داره, شاید از تنبلی مونه, اما به نظر من دلیلش اینه که ما به این زندگی معتاد شدیم, باید عادتها رو بشکنیم تا.......
- اینا همش حرفه کی مرد عمله!؟
- خوب فکر می کنم الان راحتتر بخوابم.
....که دیگه خیالی برام نمونده, برای من هر چی بوده تموم شده. "امید" یه کلمه ی آزار دهنده س, که مجبور م می کنه خودمو بشکنم که آدمی چاره ای جز امید وار بودن نداره و گرنه اینجا ته خطه.....
هنوز شروع نکرده رسیدیم ته خط, رسیدیم اونجایی که نباید.
زمان مفهومی تکراری ست
تکرار بدبختی ست
و من راز ساعت ها را میدانم
هر ساعت مخصوص دردی ست
خاطره ای نا بخشودنی ست
بزرگترین دردم- ساعت رفتنت-
ساعت تنهایی ست.
اینک
آخرین در انزوا را
با شرم و کینه میبندم
و شاید بگریم
حتی روزنه ها را
با جسارت تمام
به روی نور میبندم
و شاید بخندم
شما که از عشقم
تنها شرم ساریش را
و از "من"
تنها غرور شکستهام را
میبینید
شما که نمی بینیدم
که چه می خواهم
من, خودم را میخواهم
و برای همیشه میمانم
با خودم
من نالهی درد خویشم
شما تجسم بلاهتتان.
نفرین به من با درد پوچم
نفرین به شما با غرورتان
نترسید
اگر به هزار تیغ طعنه
قلب شکسته ام را میدرید
نترسید
اگر مرا شرمی دو پا مینامید
که من دیگر نه منم
من خاکستر خویشم
که باید تنهایی
از خویشتنم
شعله های حیات بیافرینم
تا گناه نومیدی
گناه عشقم را سنگینی نکند.