رفت....
شبم را غرق اندوه کرد
چون پرنده ای زخمی پریدو رفت
رندانه چشمان پر التماسم را
سهمی از درد بخشید و رفت
آه رفت....
دل به نغمه ها بستن بی فایده
همه درها را به رویم بست و رفت
دزدانه کوچ شب را خبر نداده
عمری هنوز نزیسته رادزدیدو رفت
آه رفت .... مثل یک رود بود
شعری هنوز نسروده بود
با نگاهی برای آخرین بار
بریدو رفت
آه رفت ....
اشکهایش مانده هنوز بر گونه هایم
حیاتمرا پرده ای کشید و رفت
حکایتی ست هنوز باور نشده
قلبم را از سینه دریدو رفت
آه رفت ....
دیداری دوباره محال است
خزانش را برای من گذاشت
به دنبال بهارش رفت
چه کنم نمی دانم
هر چه گویم بی معناست
دنیایی جدا بود برای هر کداممان
راه خود رفت
آه رفت .... مثل فصلی بود
تصویری هنوز نقش نبسته بود
تیغی به قلبم کاشت و رفت ....
این شعر اصلش ترکی ه. از یوسوف هایال اوغلو.
برای دیدن متن ترکی شعر روی ادامهی مطلب کلیک کنید.
ادامه مطلب ...ته خطم.....
من محکوم به درد خویشم
من محکوم به انزوا
من محکوم به حیات
من محکوم به تحمل
مرا بدینسان زیستن
سخت دشوار است
امّا مگر برای من
حیاتی دیگر مقدر است؟
دیروز صبح که مثل هر روز با حال گرفته از خواب بیدار شدم یه چیزی منو کشید پای پنجره ی نیم باز.
بوی بارون بود، فهمیدم که هنوزم بعضی چیزا هستن که خوشحالم کنن!
بیرون
دانه های باران
چون نت های سر به زیر ساز خوش کوک آسمان
اندوه مرا تصنیف می کنند
گویی
سوگواران!
. . . .Edebiyyat
Beni Düşün, Unutma Ay doğarken bir söğüdün ardından Beni düşün, Beni düşün, UNUTMA
Göl yüzünde sisli bir esinti ile
Akşamın göğsüne hüzün serperek
Ve Yağmurdan geceye çiçekli perdeler çekerek